رویدادهای مدرسه

روایتِ یک دیدار پدرانه

مصاحبه با یکی از دانش‌آموزانِ «فرزندِ شهید» در دبیرستان پسرانه


خلاصه :

گفت‌وگوی کوتاه با فرزند شهیدی که هم‌نام پدرش است..

دوشنبه ۲۴ دی‌ماه ۱۴۰۳، برای دانش‌آموزانی که فرزند شهید هستند، یک روز فوق‌العاده و خاطره‌انگیز بود. فرزندانی که حضورشان در مدرسه‌ی ما، باعث افتخار و سرافرازی دبیرستان پسرانه‌ی نسل‌ظهور و مؤسسه‌ی سرای دانش آفتاب‌هشتم است و به پاسِ این افتخار و همچنین به مناسبت روز پدر، در چنین روزی با فرمانده‌ی محترم نیروی هوافضا سپاه، جناب آقای سردار حاجی‌زاده یک دیدار ویژه و صمیمانه داشتند. محمد عاشوری یکی از همین دانش‌آموزان است که در جلسه‌ی دیدار با سردار حضور داشت و به همین بهانه یک مصاحبه‌ی کوتاه با او داشتیم.

«محمدجان، از حال و هوای آن روز بگو و اینکه کی متوجه شدی قرار است با سردار دیدار کنید؟»
در نمازخانه بودیم و جشن میلاد حضرت علی (ع) بود. آقای رشیدی آمدند و به من گفتند که آقای جباری با شما کار دارند. راستش اول فکر کردم که شاید دسته گلی به آب دادم و خودم خبر ندارم! فکرم مشغول شد که چرا مدیر با من کار دارد.
 
«اصلا حدس نزدی؟ چه احساسی داشتی وقتی فهمیدی؟»
قبلا با سردار دیدار داشتیم اما نتونستم حدس بزنم، وقتی آقای جباری گفتند که چنین جلسه‌ای هست و از ما دعوت کردند برویم، خب معلوم است که خیلی خوش‌حال شدیم. مثل هر فرد دیگری که آرزوی این دیدار را داشته باشد.
 
«خب برویم سراغ اصل مطلب، از لحظه‌ی دیدارتون با سردار بگو و اینکه چه چیزی در ذهن و قلبت گذشت؟»

وقتی وارد شدیم، به سردار یک شاخه گل هدیه کردیم. سردار با هرکدام از ما احوال‌پرسی می‌کرد و می‌پرسید فرزند کدام شهید هستیم. واقعا حس خیلی خوبی بود.



«ظاهرا سردار با شما صحبت داشتند، چه نکاتی از صحبت‌های سردار یادت هست؟»

سردار گفتند که کشور به همه‌ی تخصص‌ها احتیاج دارد. در هر رشته، در هر مجموعه‌ی کاری، تحصیلی و ... هستید، سعی کنید بهترین آنجا باشید و خط و مشی پدرتان را ادامه دهید. درباره‌ی پیشرفت‌ها صحبت کردند. اینکه ما در زمان جنگ موشک نداشتیم، پدافند نداشتیم و.. ولی الان با یک تلفن [به تلفن روی میزشان اشاره کردند] می‌توانیم سرزمین‌های اشغالی را موشک‌باران کنیم..


«از این دیدار چه چیزی برای تو بیشتر به یادگار خواهد ماند؟ خاطره‌ای هست که بخوای تعریف کنی؟»

به خاطر غیرحضوری بودن دبستان، خواهرم در این جلسه نبود و خیلی دوست داشت سردار را ببیند. از ایشان پرسیدم که امکانش هست بعدا خواهرم به دیدار شما بیایند که سردار فرمودن چرا که نه و هدیه‌ی خواهرم را هم به من تحویل دادند. در جلسه از سردار درخواست یادگاری داشتیم، سردار فرمودند یک کتاب با تقریر خودشان و یا انگشتر به ما هدیه خواهند داد؛ البته غیر از هدیه‌ی ارزشمندی که در این جلسه اهدا شد.

ممنونم از این مصاحبه، ان‌شاءالله به توصيه‌ي سردار عزيز، در هرجايي كه هستيد بدرخشيد..

برای درج دیدگاه باید ابتدا به عنوان کاربر به سایت وارد شده باشید.