رویدادهای مدرسه
روایتِ یک دیدار پدرانه
مصاحبه با یکی از دانشآموزانِ «فرزندِ شهید» در دبیرستان پسرانه
خلاصه :
گفتوگوی کوتاه با فرزند شهیدی که همنام پدرش است..«محمدجان، از حال و هوای آن روز بگو و اینکه کی متوجه شدی قرار است با سردار دیدار کنید؟»
وقتی وارد شدیم، به سردار یک شاخه گل هدیه کردیم. سردار با هرکدام از ما احوالپرسی میکرد و میپرسید فرزند کدام شهید هستیم. واقعا حس خیلی خوبی بود.
«ظاهرا سردار با شما صحبت داشتند، چه نکاتی از صحبتهای سردار یادت هست؟»
سردار گفتند که کشور به همهی تخصصها احتیاج دارد. در هر رشته، در هر مجموعهی کاری، تحصیلی و ... هستید، سعی کنید بهترین آنجا باشید و خط و مشی پدرتان را ادامه دهید. دربارهی پیشرفتها صحبت کردند. اینکه ما در زمان جنگ موشک نداشتیم، پدافند نداشتیم و.. ولی الان با یک تلفن [به تلفن روی میزشان اشاره کردند] میتوانیم سرزمینهای اشغالی را موشکباران کنیم..
«از این دیدار چه چیزی برای تو بیشتر به یادگار خواهد ماند؟ خاطرهای هست که بخوای تعریف کنی؟»
به خاطر غیرحضوری بودن دبستان، خواهرم در این جلسه نبود و خیلی دوست داشت سردار را ببیند. از ایشان پرسیدم که امکانش هست بعدا خواهرم به دیدار شما بیایند که سردار فرمودن چرا که نه و هدیهی خواهرم را هم به من تحویل دادند. در جلسه از سردار درخواست یادگاری داشتیم، سردار فرمودند یک کتاب با تقریر خودشان و یا انگشتر به ما هدیه خواهند داد؛ البته غیر از هدیهی ارزشمندی که در این جلسه اهدا شد.
ممنونم از این مصاحبه، انشاءالله به توصيهي سردار عزيز، در هرجايي كه هستيد بدرخشيد..